آوا عسلیآوا عسلی، تا این لحظه: 14 سال و 5 روز سن داره

آوای عاشقانه زندگی ام..............

آخرین روز اسفند

الان آخرین ساعت های زمستونه و بهار داره کم کم آماده اومدن میشه ..... بهار پا به طبیعت میگذاره و تمام گل ها و درخت ها دوباره حالشون خوب میشه کاش حال دل ما هم خوب بشه!  ذکر یا مقلب القلوب و الابصار را زیر لب زمزمه میکنم و سفره هفت سین رو با کمک آوا ی قلبم میاندازم بیش از اندازه منتظر این لحظه بودم نمیدانم چرا شاید به خاطر اینکه از سال 92 خاطره خوبی ندارم....... کاش سال 93 جبرانی باشد برای تمام سختی های سال 92 کاش..........   نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال روزگار     من در این آخر سال : چه دعایی کنمت بهتر از این خنده ات از ته دل، گریه ات از سر شوق ؛ روزگارت ه...
29 اسفند 1392

آوا به چهارشنبه سوری میرود (چهارشنبه سوری 92)

عزیز دلم اول برات بگم که تا سال های قبل من به خاطر اینکه شما از صدای ترقه میترسیدی خیلی جایی نمیرفتم این روز رو ولی امسال شده بودی یکی از عاشق های ترقه و همش از صبح بسته ترقه بابا   و فندک دستت بود و منتظر شب بودی که بری آتیش بازی ......... اول قرار شد بریم باغ دایی ابولفضل بابایی  و بعد بریم باغ پدر جون اینم عمر مامان که آماده نشسته تا بابا جونش بیاد. خدا رو شکر اونشب هوا عالی بود.   این عکس ها ماله باغ دایی ابولفضل هست عسلی و بابا در حال ترقه زدن و مردم آزاری       یک آتیش کوچولو برات گذاشتم تا از روش بپری اونم چه پرشی     بعد از باغ دایی بابا ساعت ...
28 اسفند 1392

جشن نامزدی دایی وحید

سلام دختر نازم  گل مامان جشن نامزدی دایی جون روز ٢٥ اسفند توی تالار پارمیس برگزار شد . هر روز روز شماری میکردم  تا این روز برسه . واقعا عروسی موقع عید هم حال و هوای خاصی داره .... داری خونه تکونی میکنی باز باید بری خیابون واسه هماهنگ کردن کارای عروسی و.... خلاصه که روزای قبلش حسابی سرمون شلوغ بود . و بلاخره اون روز رسید از صبحش زودتر بیدارت کردم بهت صبحانه دادم و برای نهارت که توی آرایشگاه بخوری ماکارانی پختم ساعت ١٢ حاضر شدیم و با مامان منیر و خاله انسیه رفتیم آرایشگاه تا ساعت ٥ کارمون طول کشید البته شما ساعت ٤ بابا بهروز اومده بود دنبالت و رفته بودی خونه زود اومدم خونه وحاضرت کردم و رفتیم سمت تالار ساعت ٦ شروع می...
27 اسفند 1392

حکایت خانه تکانی امسال با آوای زندگی

قصه این روزهای پایانی اسفند برای همه آشناست .... خانه تکانی...... البته شاید خیلی ها تا الان آن را تمام کرده اند ولی برای من همیشه از نیمه اسفند به بعد شروع میشود. اینجوریش را بیشتر دوست دارم . اگه زودتر شروع کنم احساس میکنم تا عید همه چی دوباره کثیف میشود اما خانه تکانی امسال جور دیگریست......... با دخترکی که امسال بزرگتر شده وبه اتفاقات پیرامونش بیشتر دقت میکند. مدام سوال میکنه و دوست دارد در هر کاری سرک بکشد حتی خانه تکانی......... روی سرامیک ها نشسته ام و دارم با وایتکس تمیزشان میکنم به آوا تاکید کرده ام که روی مبل آن سر پذیرایی بشیند تا کار من تمام شود تا هم لیز نخورد و هم بویش آزارش ندهد. بعد از کلی سوال و جواب میگوید: ما...
20 اسفند 1392

روز عشق (ولنتاین 1392) و تولد رها کوچولو

من به دو چیز عشق میورزم یکی تو ودیگری وجود تو به دو چیز اعتقاد دارم یکی خدا و دیگری تو من در این دنیا دو چیز می خواهم یکی تو و دیگری خوشبختی تو   دخترم دل غنچه من روز عشق مبارک یادت باشه که مامان و بابا عاشق همیشگی تو هستند عزیزترینم       و اما تولد رها جون دختر عمه ات که جشن تولد یک سالگیش بود و روز ٥ شنبه ٢٤ بهمن بود البته ٢٥ ام به دنیا اومده و جشنش شب تولدش بود. اینم دختر ناز من که داره میره تولد       توی جشن تولد خیلی خوشحال بودی و کلی رقصیدی و همش میگفتی چون رها کوچولویه و نمیتونه شمع شو فوت کنه من براش فوت میکنم...
25 بهمن 1392
1